عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

به شب سلام... "حسین منزوی"

به شب سلام ، که بی تو رفیق راه من است

سیاه چادرش امشب ، پناهگاه من است

 

به شب که آینه ی غربت مکدر من

به شب که نیمه ی تنهایی سیاه من است

 

همین نه من درِ شب را به یاوری زده ام

که وقت حادثه شب نیز در پناه من است

 

نه بیم سنگ فنایش به دل نه تیر بلا

پرنده ای که قُرق را شکسته ، آه من است

 

رسید هر کس و برقی به خرمنم زد و رفت

هر آنچه مانده ز خاکسترم گواه من است

 

در این کشاکش توفانی بهار و خزان

گلی که می شکند ، عشق بی گناه من است

 

چرا نمی دری این پرده را ؟ شب ! ای شب من !

که در محاق تو دیری است تا که ماه من است

 


ای عاشقان ای عاشقان من خاک را گوهر کنم... "مولانا"


ای عاشقان ای عاشقان من خاک را گوهر کنم

وی مطربان ای مطربان دف شما پرزر کنم

 

ای تشنگان ای تشنگان امروز سقایی کنم

وین خاکدان خشک را جنت کنم کوثر کنم

  ادامه مطلب ...

نه مرادم نه مریدم... "فریدون حلمی"


نه مرادم نه مریدم

نه پیامم نه نویدم

نه سلامم نه علیکم

نه سیاهم نه سپیدم

نه چنانم که تو گویی

نه چنینم که تو خوانی

نه آنگونه که گفتند و شنیدی

نه سمایم نه زمینم

نه به زنجیر کسی بسته و برده ی دینم

نه سرابم نه برای دل تنهایی تو جام شرابم

نه گرفتار و اسیرم نه حقیرم نه فرستاده ی پیرم

نه بهر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم

نه جهنم نه بهشتم نه چنین است سرنوشتم

   ادامه مطلب ...

چشمامو بستم، آروم شکستم..."؟"


چشمامو بستم، آروم شکستم

 

هرچی نشتم، بابا نیومد

 

منم بهارش، دار و ندارش

 

سر قرارش، چرا نیومد؟

 

بابایی

 

چی میشه، یه دفعه، بذاری

 

موهات و توی دست بگیرم

 

از لبات، بابا جون، اومدم

 

که بوسه هامو پس بگیرم

 

یه جوری، ببوسش،  گونم و

 

که جای بوسه هات بمونه

   ادامه مطلب ...

خدا هنوز از انسان ناامید نشده است... " رابیندرانات تاگور"

خدا هنوز از انسان ناامید نشده است

رنج هست، مرگ هست، اندوه جدایی هست،

اما آرامش نیز هست، شادی هست، رقص هست،

خدا هست.

زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است.

زندگی همچون رودی بزرگ که به دریا می رود،

دامان خدا را می جوید .

خورشید هنوز طلوع می کند

فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است  

بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمین می کشد  

امواج دریا، آواز می خوانند،

بر می خیزند و خود را در آغوش ساحل گم می کنند

گل ها باز می شوند و جلوه می کنند و می روند  

نیستی نیست

هستی هست

پایان نیست

راه هست

تولد هر کودک، نشان آن است که  

خدا هنوز از انسان ناامید نشده است  

 

                                                               

ای جان بر لب آمده وقت شکیبایی ست... "سهیل محمودی"

 

وقتی تمام شهر دستاویز رسوایی ست

بی پرده می گویم تماشایی،تماشایی ست

 

بر چهره ها جز صورتک یا عینک دودی

چیزی نخواهی دید در شهری که هرجایی ست

 

سقفی مهیا کن برایم، گر چه گوری تنگ

بیزارم از این خانه هایی که مقوایی ست

 

بر آفتاب افکنده ام بود و نبودم را
از زندگی تنها نصیبم شعر و شیدایی ست

 

خون دل و داغ جگر، گندابه و مردار
تا بوده دنیا را همین رسم پذیرایی ست

 

آیینه ام، آیینه در شهری که تفریحش
از صبح تا شب، سنگسار عشق و زیبایی ست

 

فریادهای خویش را در سینه پنهان کن
ای جان بر لب آمده،وقت شکیبایی ست

 

دردی ست جانفرسا و بی بهبود و رنج آلود
چرکین ترین زخمی که انسان دیده تنهایی ست




 

Top of Form


بی تو طوفان زده ی دشت جنونم... "هما میرافشار"

در جواب شعر کوچه فریدون مشیری

( درتاریخ 93/7/4 در همین وبلاگ منتشر شده)

 بی تو من زنده نمانم...

 بی تو طوفان زده ی دشت جنونم

 صید افتاده به خونم

 تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم؟

  

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

 بی من از شهر سفر کردی و رفتی

 قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

 تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

 تو ندیدی!

 نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

 

چون در خانه ببستم،

 دگر از پای نشستم

 گوییا زلزله امد،

 گوییا خانه فرو ریخت سر من

  

بی تو من در همه ی شهر غریبم

 بی تو کس نشود از این دل بشکسته صدایی

 برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی

 تو همه بود و نبودی

 تو همه شعر و سرودی

 چه گریزی ز بر من؟

 که ز کویت نگریزم

 گر بمیرم ز غم دل،

 به تو هرگز نستیزم

 من ویک لحظه جدایی؟

 نتوانم نتوانم

 بی تو من زنده نمانم...