ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
رودکی
ابوعبدالله جعفر بن محمد بن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم متخلص به رودکی و مشهور به استاد شاعران (زادهٔ ۲۴۴، رودک - درگذشتهٔ ۳۲۹ هجری قمری) نخستین شاعر مشهور ایرانی-فارسی حوزه تمدن ایرانی در دورهٔ سامانی در سدهٔ چهارم هجری قمری و استاد شاعران این قرن در ایران است.
او در روستایی بهنام بَنُج رودک (پنجکنت در تاجیکستان امروزی) در ناحیه رودک در نزدیکی نخشب و سمرقند
به دنیا آمد.
رودکی را نخستین شاعر بزرگ پارسیگوی و پدر شعر پارسی میدانند که به این خاطر است که تا پیش از
وی کسی دیوان شعر نداشتهاست و این از نوشتههای ایرانی عربی نویس هم عصر رودکی- ابوحاتم رازی
مسجل میگردد. ریچارد فرای عقیده دارد که رودکی در تغییر خط از خط پهلوی به خط فارسی نقش داشتهاست.
از تمام آثار رودکی که گفته میشود بیش از یک میلیون و سیصد هزار بیت و نیز شش مثنوی بودهاست، فقط ابیاتی پراکنده به همراه چند قصیده، غزل و رباعی باقیماندهاست.
او زاده نیمه دوم سده سوم هجری بود. رودکی در دربار امیر نصر سامانی بسیار محبوب شد و ثروت بسیاری به دست آورد. میگویند رودکی در حدود یک صدهزار بیت شعر سروده است و درموسیقی، ترجمه و آواز نیز دستی داشتهاست.
رودکی در سه سال پایانی عمر مورد بی مهری امرا قرار گرفته بود. او در اواخر عمر به زادگاهش بنجرود بازگشت و در همانجا به سال ۳۲۹ هجری (۹۴۱ میلادی) در گذشت.
او مدحکننده امیر سعید نصر بن احمد اسماعیل(۳۰۱-۳۳۱ (هجری)) امیر سامانی، ابوجعفر احمد بن محمد بن خلف بن لیث یا بانویه امیر صفاری(۳۱۱-۳۵۲ (هجری))، ماکان پسر کاکی سرداردیلمی و خواجه ابوالفضل بلعمی وزیر سامانیان-که رودکی را به نظم کلیله دمنه انگیزاند- بودهاند. درباره صلههای گرانی که او از ماکان گرفت خود چنین سرود:
بدا میر خراسانش چل هزار درم | وزو فزونی یکپنج میر ماکان بود |
برخی از نویسندگان همانند محمد عوفی در لبابالالباب رودکی را کور مادرزاد دانستهاند، همچنین قدیمیترین منبع، رودکی را اکمه (کور مادرزاد) خواندهاست، ولی برخی تنها از نابینایی او سخن گفتهاند، چنانکه ابوزراعه گرگانی میگوید:
اگر به کوری چشم او بیافت گیتی را | ز بهر گیتی من کور بود نتوانم |
رودکی فرزندی به نام عبدالله داشتهاست که در بیشتر تذکرهها پیش از نام خودش میآمده و از این رو به ابوعبدالله معروف شده بود.
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
نبود دندان، لابل چراغ تابان بود
سپید سیم زده بود و در و مرجان بود
ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود
یکی نماند کنون زان همه، بسود و بریخت
چه نحس بود! همانا که نحس کیوان بود
نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز
چو بود؟ منت بگویم: قضای یزدان بود