ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی
کنارِ پنجره بوی بهار میآید
بهار با دلِ عاشق کنار میآید
"چمن حکایتِ اردیبهشت میگوید"
شمیمِ نرگس و آوای سار میآید
برای باغ و چمن نه، برای این دلِ تنگ
بهار با دو سه تا گل به بار میآید
به موجهای فروخفته مژده خواهم داد
که ماه بر سرِ قول و قرار میآید
نسیمِ "جامه دران" میرسد ز هر طرفی
صلای عشق و صدای "سه تار" میآید
تفالی زدم و حافظ عزیزم گفت :
"زهی خجسته زمانی که یار میآید"
اسفند 90
چشمهایت ستاره می بارد
مثل خورشید روشنی دارند
نور ماه و ستاره و خورشید
چقدر پیش چشم تو تارند
جلوه کردی و از مکان خودت
آمدی وفرشته ها دارند ...
از بلندا ی عرش تا مکه
سر راه تو یاس می کارند
آمدی و تمام هر چه که هست
به مقام تو سجده می آرند
فاطمه ای فرشته خیرات
بر تو و خاندان تو صلوات
به انسان بودنت شک کن اگر مستضعفی دیدی،
ولی از نان امروزت به او چیزی نبخشیدی.
به انسان بودنت شک کن اگر چادر به سر داری،
ولی از زیر آن چادر به یک دیوانه خندیدی.
به انسان بودنت شک کن اگر قاری قرآنی،
ولی در درکِ آیاتش دچارِ شک و تردیدی.
به انسان بودنت شک کن اگر گفتی خدا ترسی،
ولی از ترس اموالت تمام شب نخوابیدی.
به انسان بودنت شک کن اگر هر ساله در حجّی،
ولی از حال همنوعت سوالی هم نپرسیدی.
به انسان بودنت شک کن اگر مرگِ مرا دیدی،
ولی قدرِ سَری سوزن ز جای خود نجنبیدی
نقد استاد عبادی :
غزل اگر چه امروزی است اما توکلی عارفانه در آن وجود دارد.
زیباست اگر آدم با این نگاه غزل بگوید .
"مستضعفی" در این غزل وصله ی نچسبی است نه کلمه ی
کلیدی است نه بار معتایی خاصی را می خواهد برساند و
نه قافیه قرار گرفته بنابراین این همه واژه وجود دارد
که می توان جایگزین آن کرد .
پس واژه ها را به جا استخدام کن. در کل غزلی است که
نمره ی قبولی را می گیرد اما می توانست بهتر هم باشد .
گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو
از پی دیدن رخت همچو صبا فتادهام
خانه به خانه در به در، کوچه به کوچه کو به کو
میرود از فراق تو خون دل از دو دیدهام
دجله به دجله یم به یم، چشمه به چشمه جو به جو
مهر تو را دل حزین بافته بر قماش جان
رشته به رشته نخ به نخ، تار به تار پو به پو
در دل خویش طاهره ، گشت و ندید جز تو را
صفحه به صفحه لا به لا پرده به پرده تو به تو
*****
سوز و ساز عاشقان دردمند
شورهای تازه در جانم فکند
مشکلات کهنه سر بیرون زدند
باز بر اندیشه ام شبخون زدند
قلزم فکرم سراپا اضطراب
ساحلش از زور طوفانی خراب
گفت رومی «وقت را از کف مده
ای که می خواهی گشود هر گره
چند در افکار خود باشی اسیر
این قیامت را برون ریز از ضمیر
مرا به باغ و بهاران چه کار ،دور از تو
مـــرا چه کـــار به بــاغ و بهار،دور از تو
بهار آمــــده اما نـه سوی من که نسیم
زنــد بــه خرمن عمــــرم شرار ، دور از تو
بــــه سرو و گل نگراید دل شکستهی من
کــــه سر به سینــه زند سوگوار ، دور از تو
هـــم از بهــار مگر عشق ، عـــذر من خواهد
اگــــر ز گل شــــدهام شرمســـــار ، دور از تـو
به غنچــــــه مانــــــد و لالـــه ، بهار خاطــر من
شکفتــــــه تنـــــگدل و داغـــــدار،دور از تـــــــو
نسیمی از نفست سوی مـــــن فرست کــه بــاز
گــــرفتـــــــه آینــــــــــهام را غبـــــار،دور از تــــو
گلــــم خــــــزانزده آیــــــد به دیدگان کـه بهــار
خزانـــــی آمــــــده در ایـن دیــــار ، دور از تـــو
دلـــم گــــرفت،اگـــر نیستــــی بــــرم بــاری
کجاست جام مـی خــوش گـــوار دور از تــو
چه جای صحبت سال و مه و بهار و خزان
که دل گرفتـــــهام از روزگار،دور از تـــــو
خلوتم پر شده از تاریکی
زیر تاریکی شب
دیدن مهتاب قشنگ است.
چه خیالی است اگر بال ندارم
حس پرواز که هست
حس پرواز قشنگ است
قلمم
دفتر شعرم
همه را باد ربود
خبری نیست
رقص ژولیده نیزار قشنگ است
ادامه مطلب ...