عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

زندگی جاریست... "؟"

 

زندگی جاریست...

 

زندگی با همه وسعت خویش

 

محفل ساکت غم خوردن نیست

 

حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست

 

اضطراب و هوس دیدن و نادیدن نیست

 

زندگی خوردن و خوابیدن نیست

 

زندگی جنبش جاری شدن است  ادامه مطلب ...

نمی خواهم بمیرم... "فریدون مشیری"

 

 نمی خواهم بمیرم، با که باید گفت؟

کجا باید صدا سر داد؟

                 در زیر کدامین آسمان،

                            روی کدامین کوه؟

که در ذرات هستی رَه بَرَد توفان این اندوه

که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد!

کجا باید صدا سر داد؟

فضا خاموش و درگاه قضا دور است

زمین کر، آسمان کوراست 

ادامه مطلب ...

ساقی به نور باده برافروز جام ما... "حافظ"


ساقی به نور باده برافروز جام ما             

مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما

 

ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم               

ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما

 

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق            

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

   ادامه مطلب ...

دریا... "سید احمد حسینی"

دریا

تنش را

آسمان پیراهنش را

هر کس

به او بخشید سهم بودنش را

 

دریا

نگاهش کرد

دریا عاشقش شد

می خواست تا بر تن کند

پیراهنش را

 

دل را به دریا زد

به دریا زد

به دریا

دریا

به دریا زد

به دریا زد تنش را

 

(رفت و

صدف‌ها بر تنش آواز خواندند)

 


 

ای شب... "فروغ فرخزاد"

ای شب از رویای تو رنگین شده

سینه از عطر توام سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش

شادیم بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک

هستیم زآلودگی ها کرده پاک

 

 

ای تپش های تن سوزان من

آتشی در سایهء مژگان من

ای ز گندمزارها سرشارتر

ای ز زرین شاخه ها پر بارتر

ای در بگشوده بر خورشیدها

در هجوم ظلمت تردیدها

با توام دیگر ز دردی بیم نیست

هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست

ای دل تنگ من و این بار نور؟

هایهوی زندگی در قعر گور؟

  

ادامه مطلب ...

از خدا صدا نمی رسد... "مشیری"

  

ای ستاره ها که از جهان دور

چشمتان به چشم بی فروغ ماست

نامی از زمین و از بشر شنیده اید؟

درمیان آبی زلال آسمان

 

موج دود و خون و آتشی ندیده اید؟

این غبار محنتی که در دل فضاست

این دیار وحشتی که در فضا رهاست

این سرای ظلمتی که آشیان ماست

در پی تباهی شماست

 

گوشتان اگر به ناله ی من آشناست

از سفینه ای که می رود به سوی ماه

از مسافری که می رسد ز گرد راه

از زمین فتنه گر حذر کنید

 

پای این بشر اگربه آسمان رسد

روزگارتان چو روزگار ما سیاه ست

   ادامه مطلب ...

بازآمدم بازآمدم از پیش آن یار آمدم... "مولانا"


در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم

 

شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم

چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم

 

آن جا روم آن جا روم بالا بدم بالا روم

بازم رهان بازم رهان کاین جا به زنهار آمدم

 

من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم

دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم

 

من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر

آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم

 

ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین

آن جا بیا ما را ببین کان جا سبکبار آمدم

 

از چار مادر برترم وز هفت آبا نیز هم

من گوهر کانی بدم کاین جا به دیدار آمدم

 

یارم به بازار آمده‌ست چالاک و هشیار آمده‌ست

ور نه به بازارم چه کار وی را طلبکار آمدم

 

ای شمس تبریزی نظر در کل عالم کی کنی

کاندر بیابان فنا جان و دل افگار آمدم