عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

دردم از یار است و... “حافظ “

 

دردم از یار است و درمان نیز هم

دل فدای او شد و جان نیز هم

 

این که می‌گویند آن خوشتر ز حسن

یار ما این دارد و آن نیز هم

 

یاد باد آن کو به قصد خون ما

عهد را بشکست و پیمان نیز هم

 

دوستان در پرده می‌گویم سخن

گفته خواهد شد به دستان نیز هم

 

چون سر آمد دولت شب‌های وصل

بگذرد ایام هجران نیز هم

 

هر دو عالم یک فروغ روی اوست

گفتمت پیدا و پنهان نیز هم

 

اعتمادی نیست بر کار جهان

بلکه بر گردون گردان نیز هم

 

عاشق از قاضی نترسد می بیار

بلکه از یرغوی دیوان نیز هم

 

محتسب داند که حافظ عاشق است

و آصف ملک سلیمان نیز هم


شب جدایی... "رهی معیری"

 

ای شب جدایی

که چون روزم سیاهی ای شب

کن شتابی آخر

ز جان من چه خواهی ای شب؟

نشان زلف دلبری، ز بخت من سیه تری، بلا و غم سراسری

تیره همچون

آهی ای شب

کنی به هجر یار من، حدیث روزگار من، بری ز کف قرار من

جانم از غم

کاهی ای شب

تا که از آن گل دور افتادم

خنده و شادی رفت از یادم

سیه شد روزم

بی مه رویش دمی نیاسودم

به سیل اشکم، گواهی ای شب

او شب چون گل نهد ز مستی بر بالین سر

من دور از او، کنم ز اشک خود بالین را تر

خون دل از بس خوردم بی او، محنت و خواری بردم بی او

مردم بی او...بی رخ آن گل

دلم به جان آمد...دگر از جانم

چه خواهی ای شب


هر که دلارام دید از دلش آرام رفت...” سعدی”

"یاد تو"


هر که دلارام دید از دلش آرام رفت

چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت

 

یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بی‌دل بدیم

پرده برانداختی کار به اتمام رفت

 

ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت

سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت

 

مشعله‌ای برفروخت پرتو خورشید عشق

خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت

 

عارف مجموع را در پس دیوار صبر

طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت

 

گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی

حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت

 

هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت

آخر عمر از جهان چون برود خام رفت

 

ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان

راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت

 

همت سعدی به عشق میل نکردی ولی

می چو فروشد به کام عقل به ناکام رفت

  

ﯾﺎ ﺑﯿﺎ ﺍﺯ ﻟﺐ ﺳﺮﺧﺖ ﻗﺪﺣﯽ ﻧﻮﺷﻢ ﮐﻦ... "علی قیصری"

 

ﯾﺎ ﺑﯿﺎ ﺍﺯ ﻟﺐ ﺳﺮﺧﺖ ﻗﺪﺣﯽ ﻧﻮﺷﻢ ﮐﻦ

ﯾﺎ که آتش به وجودم زن و خاموشم ﮐﻦ

 

ﯾﺎ ﺻﻤﯿﻤﺎﻧﻪ بگیر از منِ دلخون خبری

ﯾﺎ نگاهم نکن از دور و فراموشم ﮐﻦ

 

ﯾﺎ که پرپر شوم از گسترش باد خزان

ﯾﺎ محبت بکن و ﺳﺒﺰ ﻭ ﻏﺰل پوﺷﻢ ﮐﻦ

 

ﯾﺎ ﺑﮕﻮ ﺗﺎ ﺑﺪﻫﻢ ﺩﻝ ﺑﻪ هیاهوﯼ ﺳﮑﻮﺕ

ﯾﺎ ﺗﺤﻤﻞ ﺑﮑﻦ ﻭ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯼ ﮔﻮﺷﻢ ﮐﻦ

 

ﯾﺎ شکایت نکن از داغ شقایق به کسی

ﯾﺎ ﮐﻤﮏ ﺩﺭ ﻃﻠﺐ ﺧﻮﻥ ﺳﯿﺎﻭﻭﺷﻢ ﮐﻦ

 

ﯾﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺸﻮﯼ ﺑﺎﻋﺚ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﻦ

یا ﮐﻪ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﻭﺵ ﻭ ﭘﺮﯾﺪﻭﺷﻢ ﮐﻦ

 

ﯾﺎ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺑﻬﺮ ﺧﺪﺍ ﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﭘـﺮ ﺩﺭﺩ ﻣﺮﺍ

ﯾﺎ ﻣﺮﺍ ﺧﻂ ﺑﺰﻥ ﻭ ﻧﺴﺨﻪ ﯼ ﻣﺨﺪﻭﺷﻢ ﮐﻦ

 

ﯾﺎ ﻧﮕﻮ ﺍﯼ ﻋﺴﻞ ﺍﺯ رفتن و از روز وداع

یا که با آه غم و غصه هم آﻏﻮﺷﻢ ﮐﻦ

 

انتظار.... “شهریار”

 

باز امشب ای ستاره تابان نیامدی

باز ای سپیده شب هجران نیامدی

 

شمعم شکفته بود که خندد به روی تو

افسوس ای شکوفه خندان نیامدی

 

زندانی تو بودم و مهتاب من چرا

باز امشب از دریچه زندان نیامدی

 

با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز

چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی

 

شعر من از زبان تو خوش صید دل کند

افسوس ای غزال غزل خوان نیامدی

 

گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه

نامهربان من تو که مهمان نیامدی

 

خوان شکر به خون جگر دست می دهد

مهمان من چرا به سر خوان نیامدی

 

نشناختی فغان دل رهگذر که دوش

ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی

 

گیتی متاع چون منش آید گران به دست

اما تو هم به دست من ارزان نیامدی

 

صبرم ندیده ای که چه زورق شکسته ایست

ای تخته ام سپرده به طوفان نیامدی

 

در طبع شهریار خزان شد بهار عشق

زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی

 


مست عشق... “مولانا”

زنده دل‌ها می‌شوند از عشق، مست

مرده دل کی عشق را آرد به دست

 

عشق را با نیستی سودا بود

تا تو هستی، عشق کی پیدا بود

 

عشق می‌جوید حریفی سینه چاک

کو ندارد از فنای خویش باک

 

عشق در بند آورد عقل تو را

تا نماند در دلت چون و چرا

 

      

 


دیدار نخست... “ یغما گلرویی”

 

 تو آهویی بودی که زیبایی‌ات

بوقِ ماشین‌ها را لال کرده بود

و موهای سفیدم،

سیاه می‌شدند یک به یک

به ریتم قدم‌هایت

 

پیش می‌آمدی

شبیه رقصنده‌های اسپانیایی

که مغرور می‌رقصند

و کِش می‌آمد خیابان

زیر گام‌های تو

 

چه‌قدر شبیه عکس آن دختر بودی

در آگهیِ تبلیغاتی بوردای خاله‌ام

که به چهارده‌ساله‌گی

دزدانه ورقش می‌زدم

در زیرزمین نم‌ناک خانه‌ی مادربزرگ 

 

چه‌قدر شبیه خواب‌های من بودی

در پشت‌بامِ تابستان‌هایی

که به هفت‌سنگ و

گرگم به هوا می‌گذشتند 

 

گفتم سلام 

و می‌دانستم

سرنوشت من دگرگون شده است!


 

از مجموعه شعر «باران برای تو می بارد» / نگاه ۱۳۹۲