عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

باور نکن تنهاییت را... "اهورا ایمان"


باور نکن تنهاییت را من در تو پنهانم تو در من

از من به من نزدیک تر تو، از تو به تو نزدیکتر من


باور نکن تنهاییت را تا یک دل و یک درد داری

تا در عبور از کوچه عشق بر دوش هم سر می گذاریم


دل تاب تنهایی ندارد، باور نکن تنهاییت را

هر جای این دنیا که باشی من با توئم تنهای تنها


هر جای این دنیا که باشی من با توئم تنهای تنها

من با توئم هر جا که هستی حتی اگر با هم نباشیم


حتی اگر یک لحظه یک روز با هم در این عالم نباشیم

حتی اگر یک لحظه یک روز با هم در این عالم نباشیم


این خانه رو بگذار و بگذر با من بیا تا کعبه دل

باور نکن تنهاییت را من با توئم منزل به منزل

 


 

تو نبودی... "نصرالله مردانى"


  

دیـشـب شـب رؤیـای تـو بود و تـو نـبـودی

بـا مـن یـلــه یـلــدای تـو بـود و تـو نـبـودی

 

دل زیـر لـب آهـسـتـه تـمـنـّـای تـو مـی‌کـرد

بـر لـب هـمـه نجـوای تـو بود و تـو نـبـودی

 

دیـشـب که شـب از آیـنـه‌ی مـاه گل انـداخت

گل ، سـایـه‌ی سـیـمـای تـو بود و تـو نبودی

 

در بـاغ نـظـر ، مـردم بـیـنــــایـی چـشــمـم

مـشـتـاق تـمـاشـای تــو بــود و تـو نـبــودی

 

دیـشـب نـفـس بـاغـچـه در سـایه‌ی مـهـتـاب

خوش‌بـو ز غـزلـهـای تـو بود و تـو نـبودی

 

بـالـــنـــــــده تـر از بـال بـلـنــــدای خـیـالــم

کــــوتـــــــــاهی بالای تـو بود و تـو نبودی

 

دیـشـب چـمـن خواب من از بـوی تـو آشفت

خـرّم ـ گل من ! ـ جای تـو بود و تـو نبودی

 

با من همه جا هـمـسـفر و هـمسر و هم سـیـر

انـدیـشــــــه‌ی پـویای تـو بـود و تـو نـبـودی

 

دیـشـب ز لـب چـشـمـه صـدای تـو شـنـیـدم

در گـوش مـن آوای تـو بـود و تـو نـبــودی

 

گـفـتی که : "غـزال غـزل زخـمی عـشـقـم"

دل ، وسعت صحرای تـو بود و تـو نـبودی

 

دیـشـب مـن و یـاد تـو غـریـبـانـه نـخـفـتـیـم

در سـر هـمه سـودای تـو بود و تـو نـبـودی

 

بـر مـوج جـنـون کـشـتی سرگـشته‌ی جـانــم

طـوفـانی دریـای تــو بـود و تــو نـبــــــودی

 

دیشب لبم از سوز سخن های تـو می‌سوخت

در مـن هـمـه غـوغـای تـو بود و تـو نبودی

 

دل ، "آتش نی" از "سفر سوختن"  آورد

آتـش هـمـه از نـای تــو بـود و تـو نـبـــودی...

 

 


 

چرا رفتی؟... "سیمین بهبهانی"


چرا رفتی، چرا؟- من بی قرارم
به سر، سودای آغوش تو دارم


نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟
ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟


نه هنگام گل و فصل بهارست؟
نه عاشق در بهاران بی قرارست؟


نگفتم با لبان بسته ی خویش
به تو راز درون خسته ی خویش؟


خروش از چشم من نشنید گوشت؟
نیاورد از خروشم در خروشت؟


اگر جانت ز جانم آگهی داشت
چرا بی تابیم را سهل انگاشت؟


کنار خانه ی ما کوهسارست
ز دیدار رقیبان برکنارست


چو شمع مهر خاموشی گزیند
شب اندر وی به آرامی نشیند


ز ماه و پرتو سیمینه ی او
حریری اوفتد بر سینه ی او


نسیمش مستی انگیزست و خوشبوست
پر از عطر شقایق های خودروست


بیا با هم شبی آنجا سرآریم
دمار از جان دوری ها برآریم


خیالت گرچه عمری یار من بود
امیدت گرچه در پندار من بود


بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده


دل دیوانه را دیوانه تر کن
مرا از هر دو عالم بی خبر کن


بیا! دنیا دو روزی بیشتر نیست
پی ِ فرداش فردای دگر نیست


بیا... اما نه، خوبان خود پرستند
به بندِ مهر، کمتر پای بستند


اگر یک دم شرابی می چشانند
خمارآلوده عمری می نشانند


درین شهر آزمودم من بسی را
ندیدم باوفا زآنان کسی را


تو هم هر چند مهر بی غروبی
به بی مهری گواهت این که خوبی


گذشتم من ز سودای وصالت
مرا تنها رها کن با خیالت

 


 

 

به نام عشق... "سعید بیابانکی"


 


به نام عشق که زیباترین سر آغاز است

هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است

 

جهان تمام شد و ماهپاره های زمین

هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است

 

هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت

 که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است

 

پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق

کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است

 

به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد

چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است

 

بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق

چرا که سنگ صبور است و محرم راز است

 

ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد

کبوتری که زیادی بلند پرواز است